از دوستانی که لطف دارن و منتظر پستهای با تاخیر و بعضا بی محتوای من میمونن و حالم رو میپرسند، متشکرم. میخواستم زودتر بنویسم ولی نمیدونم چرا نشد؟!...یعنی زمان یک جورهایی از دستم در رفت. حتما شده حس کنید زمان به سرعت میگذره و شما حتی وقتی میدوید هم بهش نمیرسید یا اینکه زمان مثل خمیر بازی ای میمونه که شکل نمیگیرد و اینطوری میشه که زمانتون ساخت نمیگیره و حتی نمیتونید توضیح بدید که دقیقا روزهاتون چطور میگذره و چه کار میکنید؟!! و اینطوریه که این روزها "چه خبر؟" برای من یک پرسش بزرگ محسوب میشه و ممکنه بعد از گفتن سرسریِ "سلامتی، خبرخاصی نیست" تا چند لحظه در ذهنم دنبال جواب واضح تری اول برای قانع کردن خودم و بعد طرف مقابل که شاید مدتهاست من رو ندیده و منتظر شنیدن جواب پر و پیمون تریه باشم!
علی ایّ حال...
بیست و دوم بهمن یک پستی در دفترچه نوشتم ولی فکر کردم منفی تر از اونیه که من دلم بخواد موندگارش کنم و به دیگران هم انرژی منفی بدم و البته راستش رو بخواید وقتی نوشتم انگار یک دریچه هایی در ذهنم باز شد که احساس کردم همه چیز به اون بدی که من نگاه میکنم نیست و حال و هوای من هم در بد تعبیر کردن اوضاع کلی بی تأثیر نبوده!!...اما برای اینکه بی ربط با بحث زمان هم نباشه، فکر میکنم دچار نوعی پوچگرایی شدم، احساس میکنم زندگیم پر از خالیه و وقتی به اون چیزهایی که جاشون خالیه فکر میکنم به خودم میگم خب حالا اگر اینها هم بود چی میشد؟ زندگیم پُر میشد؟ تازه شاید قوزی بالای قوزی میومد و خالی تر میشد یا شاید آشفته میشد؟ الان یادم اومد تو یه کتابی شاید سه شنبه ها با موری، خوندم یا برداشت من این بود که گاهی آدمها بخاطر ترس از زندگی و ناشناخته بودن آرامش، خودشون رو درگیر مشکلات و آشوبها میکنن...! با این افکار شبیه یک روح سرگردان روزهام رو بی معنا، بدون ساخت و با انتظار اینکه قطب نمای زندگیم دوباره جهت شمال رو نشون بده و دوباره بتونم اون احساس پُر بودن قبلی رو داشته باشم، میگذرونم.
بیست و سوم بهمن فکر کردم بپرسم کسی یادش هست، پارسال بیست و سوم بهمن هوای تهران چطور بود؟
بیست و چهارم به خالی بودن زندگیم فکر میکردم که الان نوشتم. واقعا مثلا 70 سال زندگی کنیم، صبر کنیم، آخرش که چی؟!
بیست و پنجم، مامان و بابا در یک مراسم ختم مختلط با مولاناخوانی و قرایت الرحمن و خواندن دلنوشته پسر مرحوم که جزو افرادیه که بیشتر وقتها عقایدش رو تحسین کردم، شرکت کردن. به نظرم علاوه بر برنامه هاشون مختلط بودن مراسم برای خانم(آقا)هایی که به احترام آقا(خانم) بازمانده در مراسم شرکت میکنن خیلی مناسبه.
در نهایت برای مثبت شدن انرژی پست، روز ولنتاین رو چه به اونهایی که کادو گرفتن و چه اونهایی که نگرفتن و چه اونهایی که این روز رو بی کلاس میدونن و چه اونایی که خیلی باکلاس میدونن تبریک میگم. خدا کنه دلتون همیشه گرم و مهربون باشه و عزیزانی رو در کنارتون داشته باشید که بهشون عشق بورزید.