امروز و دیروز و توان قضاوت ما

سلام
پس از مدتها دلتنگی دلم هوای حال و هوای راحت و آزاد وبلاگ رو کرد. راستش را بخواهید اینستاگرام با وجود همه لایکهایش حال منو خوب نمیکنه. احساس آزادی که هر چی دلم میخواد بنویسم و ملاحظه خوشامدو بدآمد کسی رو نکنم از من میگیره.
اما چه میشه کرد، زمانه تغییر میکنه و بالطبع پلتفرم های نوشتن برای ما که کم و بیش عادت به نوشتن داریم تغییر میکند.
در این مدتی که اینجا نبودم اتفاق قابل ذکری نیفتاده که درباره اش بنویسم. برای همین مطلبی که دیروز در اینستاگرام منتشر کردم رو براتون میگذارم.
پوران درخشنده مثل مرضیه برومند از آن کارگردانهایی است که در ژانر خودش کاربلد است.
درخشنده در فیلم زیر سقف دودی دست گذاشته روی زنان در حال ورود به دنیای میانسالی که همه عمر و جانشان را طبق تعریف عرف از زن خوب گذاشته اند پای سرویس دادن به همسر و سپس ذوب شدن در دنیای مادرانه و ناگاه گویی از خوابی پریده باشند متوجه میشوند جایگاه سابق را نه در دنیای همسر دارند و نه در دنیای فرزندی که کم کم دارد وارد زندگی مستقل میشود و چسبندگی مادر را نمیپذیرد و به زعم نگاه عرفی قدر زحمات مادر را نمیداند و این ها باعث میشود دایما بازی های مثلث کارپمن(جانی، قربانی و ناجی) بین اعضای خانواده شکل بگیرد و مسیر ارتباط ها آنقدر قطع باشد که اولین جمله به دومی کار به دعوا بکشد و مرد خانه نیز بقول نقش روانشناس فیلم از بحرانی که بدست زن و مرد ساخته شده برای خودش فرصت ساخته برای ارتباطی شرعی خارج از ازدواج اول... بسیاری از دیالوگهای این فیلم بسیار آشنا هستند و هر چند شاید همه اجزای داستان در زندگی واقعی یک نفر نباشد، اما شاکله آن در بسیاری زندگی ها دیده میشود.
خود خانم درخشنده گفتند این روزها طلاق عاطفی زیاد شده!
نمیدانم!
راستش فکر میکنم بخاطر اصطلاحا حیا و آبروداری بیشتری که در زندگی های قدیمی بود، ما زیاد راجع به زندگیهای قدیمی نمیدانیم. طلاق عاطفی که هیچ، اینکه طلاق واقعی نبود، آیا دلیل بر خوشبختی و تفاهم و احترام و گفتگو در آن دوره است؟
نمیدانم!

اگر تعریف از طلاق عاطفی هم ورود یکی از زوجین به رابطه خارج از آن ازدواج باشد باز هم چندان قابل ارزیابی نیست، شاید بخاطر آبروداری یا چاره ای نداشتن کسی به روی خودش نمیاورده یا زنهای گوشه خانه سرگرم چهارپنج بچه خیانت را کشف نمیکردند. چون همونطور که الان هم میبینیم در جوامع سنتی ازدواج چندم رایج تر است، پس توقع میرود در جامعه ما هم که در گذشته سنتی تر بوده چنین مواردی بیشتر بوده باشد.

خلاصه قضاوت در مورد حال و انگیزه های مردم امروز سخت است، چه برسد به وضع مردم دیروز!

#زیر_سقف_دودی
#پوران_درخشنده
#طلاق_عاطفی
#مثلث_کارپمن

در هر ماجرایی درسی برای زندگی است!

سلام

اولش یک پیام خصوصی از یک همکلاسی دریافت کردم در مورد اینکه استاد جانم حقوق بیش از حد گرفته و بعد هم یکسری پیامهای مرتبط به طور ویژه در این مورد از طرف دوست و فامیل به اطلاع من میرسید و یک نفر هم در مورد ادامه ارتباطش با من دچار تردید شد که مال حروم وارد زندگیش نشه!!

اولش تعجب میکردم و بعدتر با شنیدن دروغهای واضح در مورد استاد و خانواده اش عصبانی شدم و دست آخر غمگین؛ نه فقط به خاطر شخص استاد، بلکه بخاطر مردمان بی انصاف و بی خردی که در کنار هم تشکیل اجتماع دادیم.

سایر دانشجویان مستقیم استاد هم چنین پیامهایی دریافت کرده بودند و از بعضیهاشان به وضوح درخواست پاسخگویی در مورد خلاف استاد شده بود!!!

انگار ما حقوق زیادی گرفته بودیم یا جناب استاد پولها رو به حساب ما ریخته بود!!!....اما حقیقت این است که آدمها وقتی دستشان به اصل کاری نمیرسد هرکس دم دستشان باشد را گوشه رینگ میبرند. این اتفاق در روابط بین فردی هم خیلی وقتها رخ میدهد و انگار آدمها قدرت تمیز و تشخیص ندارند که شنیدن حرفشان توسط چه کسی مفید است. گاهی عمو یا دایی دلخوری از پدر یا مادر را پیش بچه ده ساله میبرند غافل از اینکه کودک با شنیدن حرف آنها نمیتواند باری از دوششان بردارد و فقط اضطراب مسئولیت والدین خود را که برایش عزیز هستند به دوش میکشد.

موضوع اجتماعی دیگه ای که تو این ماجرا توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که بعضی از ما با شنیدن کوچکترین نکته منفی(نه دیدنش) در مورد افرادی که بهشون علاقمندیم یا برامون محترم هستند، همه ذهنیت گذشته مون رو فراموش میکنیم و بهشون بدبین میشیم و سریع فکر میکنیم رو دست خوردیم! در این شرایط به نامعتبرترین منابع و شواهد اعتماد میکنیم ولی به عزیزمون که همسر، خواهر، برادر، والدین و دوستمونه نه! این نوعی پارانویای جمعی است!!!!

 

کاش حالا که اوضاع بالاییها خوب نیست یاد بگیریم با کسانی که در سطح خودمون یا کوچکتر هستند مهربان تر باشیم و برای مسئولیتی که به عهده شون نیست بهشون استرس وارد نکنیم. به نزدیکانمون بیشتر از غریبه ها و افراد دورتر و حرفهای بعضا مغرضانه شون اعتماد داشته باشیم. یاد بگیریم به متعلقات دیگران از خانواده شان گرفته تا محل زندگیشان، رشته تحصلیشان، نوع دانشگاهشان و حتی خواننده مورد علاقه شان احترام بگذاریم. حتی اگر خودشان آنرا نقد کردند ما چیزی نگوییم چون دلبستگیهای آدمها برایشان عزیز است و دوست ندارند از زبان دیگران چیز بدی راجع به آنها بشنوند و یادمان باشد اگر همه دنیا متعلقات یک نفر را زیر سوال بردند اگر سلامت رابطه با آن شخص برای ما مهم است، ما با دنیا همراهی نکنیم!

در تمام این مدت سعی کردم واکنش خاصی نسبت به این ماجرا نداشته باشم چون اولا قطعا به طرفداری احساسی متهم میشدم و ثانیا اطلاع کامل از پشت پرده نداشتم و ثالثا نمیتونم روی سر کسی که از تمام جنبه های زندگیش خبر ندارم قسم حضرت عباس بخورم ولی بهرحال در هر ماجرایی درسی برای زندگی است...

سیمرغ

دوست داشتن و دوست داشته شدن خوب است

احساس امنیت و اعتماد به نفس به همراه دارد.

زمان عمیق و بی انتها میشود.

روی ابرها راه میروی.

انگار در یک حباب نرم زندگی میکنی که همه چیز را شفاف و درخشنده نشان میدهد.

و اگر چیزی هم زیبا نباشد، تو سعی میکنی زیبا ببینی.

خودت را هم مثل محیط اطراف زیبا میابی

و مثل یک پرنسس قدم میزنی

همه اینها زیباست.

اما...

عقل ساکت نمینشیند

وقتی آنکس که دوستت دارد

تو را فقط برای درون حباب بخواهد

مهمترین ویژگی تو را دوست داشتنی بودن بداند

و شعور و وجدان انسانی تو را اگر نادیده نگیرد، کمرنگ انگارد.

خود را ذوب در معصومیت تو بداند ولی فکر نکند، این معصومیت اگر هست، چگونه بوجود آمده؟ اگر در هیجانات و نشاط نوجوانی و آغاز جوانی حفظ شده، بعد از این آیا حفظ آن با پختگی ربع قرن زندگی دشوارتر است؟

آیا این عروسک دوست داشتنی آنقدر لاشعور است که هر عروسک گردانی آن را برقصاند؟ این عروسک تا اینجا هم با مطالعه و مشورت و احتیاط و توکل پیش آمده و اگر اعتماد کرده، چیزهایی را سنجیده و اگر روزی حسابش غلط در آمد، اعتمادش را پس میگیرد و هزینه ای اگر باشد، میپردازد و بهرحال شعور این را دارد که هزینه اش را حداقل کند.

میفهمد اگر هر مورچه نر کوچک و بزرگی را در ذهنش بد و مقرض و دزد و ناحسابی جلوه دهند تا رقیب از میدان بدر کرده باشند....

عقل آرام نمینشیند، عقل انقدر به در و دیوار میکوبد تا یا خودش بی جان به گوشه رینگ پرتاب شود و یا احساس را آگاه و با خودش همراه کند.

عقل اول با اشکهای احساس مدارا میکند، عقل سلیم به دنبال حداقل آسیب است. اما چون پزشکی که آخرین درمانش جراحی است، اگر چاره نباشد حباب را میشکند. حتی اگر به قیمت از بین رفتن آن امنیت و آرامش باشد.

حتی اگر پرنسس خاکسترنشین شود!

در عوض روزی سیمرغی از خاکستر پر خواهد کشید...

سیمرغی که عقل، شوالیه نجات احساسش است، سیمرغی که زیبایی زندگی را با اعتماد و اطمینان زیر پر دارد و با شکوه تمام 30مرغ را به آشیان میرساند.

 

این متن حال و هوا و مصداقهایی زنانه داشت اما فکر میکنم چنین وضعیتی با مصداقهای مردانه هم وجود دارد. به طوری کلی به نظر من در انسان سالم عقل و احساس یکدیگر را تایید میکنند و در تعادل هستند.

اگر فقط احساس کار کند، ممکن است انسانیت، شعور، تواناییها، استقلال و عزت نفس انسان زیر سوال برود و ضربه های شدیدی متحمل شود و آنقدر ضربه بر جانش فرود آید که دیگر احساسی برایش باقی نماند و آنگاه عقل هم به جای بیداری جان، انسان را جانی میکند. اینجاست که هیچ برای انسان باقی نمیماند.

اگر هم فقط پای عقل قوی باشد، انسان منفعت گرا و خوددمحور میشود و به انسانهای دیگر آسیب میزند.

انسانی که عقل و احساس را با هم و در تعادل دارد با شکوه و به تمام معنا عاشق میشود و در عین حمایت همه جانبه به انسانیت و شعور و آزادی معشوق احترام میگذارد.

چرا که سیمرغ انسانیت با دو بال اوج میگیرد.

 

سیمرغ عقل و عشقتان بر بلندای قاف


اردیبهشت ماه نیست، مکتب است

با سلام و تبریک سال نو، بهار، اردیبهشت، میلاد امام علی(ع)، روز پدر و روز سعدی

اردیبهشت، خصوصا وقتی اردیبهشتی باشی اونقدر مهم هست که اولین پست سالت رو اول اردیبهشت بنویسی.

دیشب و امروز پیامهای محبت آمیز زیادی برای فرارسیدن ماه تولدم گرفتم و این احساس خوبی داره که همه روزهای یک ماه به تو تعلق داشته باشه، اینکه احساس کنی این ماه برای دیگران هم زیباست و از آمدنش ذوق میکنند، پیک نیک میروند، مسافرت به بیشتر مناطق را در این ماه توصیه میکنند، دوست دارند مراسم عروسیشان را در این ماه برگزار کنند و اصلا خود به خود در اردیبهشت حال و هوای عاشقی دارند...! شاید همین حس و حال باعث شده نام این ماه بهشت را در خود جای دهد و یا شاید هم این نامگذاری و تداعی بهشت، اردیبهشت را دوست داشتنی کرده! هر چه که هست اردیبهشت زیبا، حال و هوای مخصوص خودش را دارد که به قول یکی از این پیامهای تلگرامی باید چند ماه تمدید شود. چند روز پیش یک دوست مدرسه ای اردیبهشتی برایم ایمیلهایی که چند سال پیش درباره ماه تولدمان ردوبدل کرده بودیم را فرستاد که عنوانش این بود: "اردیبهشت ماه نیست، مکتب است"! مثل خیلی وقتهای دیگر از حرفهای فلسفی و عمیقمان که فراموششان میکنیم، تعجب کردم ولی بار دیگر تصدیقش میکنم. اردیبهشت 31 روز در تقویم نیست، مکتب است، فرهنگ دارد، تمرینی است برای زیبا دیدن، از درون شاد بودن و عاشقی کردن وسط دغدغه های روزمره زندگی، طبیعی بودن و مثبت بودن...


مرام و روزگارتان اردیبهشتی


ترس از شادی یا ترس از با هم بودن!؟

سلام


این مطلب رو از کانال جناب سهیل رضایی به مناسبت امشب کپی کردم:


از یک هفته قبل در تمام سازمانهایی که رفت وآمد دارم همگی میگویند که سه شنبه تا ساعت 2 بیشتر کار نمیکنند وعلت را چهارشنبه سوری بیان میکنند!؟
ناخوداگاه به خاطرات کودکی ام سفر میکنم ویاد روزهایی می افتم که با کل اهالی محل از یک هفته پیش دور هم جمع میشدیم وهر کدام بر اساس توان خود کاری را میپذیرفتیم تا تمام اهل محل دور هم جمع شوند،
شب که میشد مادر وپدر وبزرگترها کنار ما ها بودند و فضایی مفرح را میساختند و کم کم ما را برای قاشق زنی در خونه همسایه ها آموزش میدادند،خلاصه که انگار هیجانات ما حسابی تخلیه میشد و تازه واردهای محل هم در همین روند به بقیه معرفی میشدند ،خوراکی و پذیرایی های مختلف فضای جمعی را حسابی داغ میکرد.
حالا که در حوزه آئین وروان مطالعه میکنم میبینم چقدر اون روزها جامعه ایرانی را شاد ،مفرح وصمیمی میکرد وهر جامعه ای برای ایجاد تجارب جمعی خود نیازمند مراسم ومناسک هایی است که پیوندهای اجتماعی را جاری ومستحکم کند،و این آئین ها گاهی معبری برای برون ریزی غم هستند وگاهی معبر بروز وتجلی شادی،و هر کدام که معبرش به مدت طولانی مسدود گردد به مرور به سایه سرکوب شده و ویرانگری تبدیل میشوند که بروزشان همه را مصدوم وخود فرد را مجروح خواهد کرد،و هر جامعه ای فرا خور حال وهوای خود آئینهای خود را دارد که در طول زمان با نوع برخوردها وتجارب یا تکامل می یابند ومدد بیشتری به جامعه میدهند ویا سرکوب میشوند وکم کم تهاجمی تجلی میکنند وخارج اراده واداره ما سازمان جامعه را تهدید مینمایند.
بخشی از وظایف مدیریت اجتماعی که شامل متولیان شهری وآموزشی میشود طراحی و ارائه مدلهای موثر فضاها ومراسمهایی برای تقریب مردم است تا آنها کم کم به تنهایی وانزوا واضطراب اجتماعی دچار نشوند،زیرا اگر دچار شدند این خلق به سرعت به پرخاشگری اجتماعی وفردی وخانوادگی تبدیل میگردد وما با هم غریبه شده و مدام به فکر گریز از هم برای رسیدن به امنیت خواهیم بود!
واین میل به جدایی وترس از رابطه در تمام فرصتهایی که میتواند منشاء رابطه باشد دیده میشود حتی در یک آسانسور یک دریک!
این خلق شادی گریزی این روزها آنقدر در ما درونی شده که آمادگی داریم ساعتها گریه همسایه خود را تحمل کنیم وحتی برویم با او همصدا شویم اما طاقت زیاد خندیدن وشادی آنها را نداریم ودر درون با خود میگوئیم :شعور هم خوب چیزیست!
اگر خودمان هم از یک حدی بیشتر خوش باشیم وبخندیم سریع بین شست وانگشت اشاره خود را گاز میگیریم ومیگیم خدا ما را ببخشه!؟
جدی جدی باور کردیم خدا هم طاقت شادی ما را نداره!!!!!
دوستان وهمسفران هم نسل من باید در طول ده ها سال تلاش کنیم تا در شادی ولذت هم سریع دچار احساس تولد فساد وفحشاء نشویم و به خود یادآوری کنیم فرزندانمان اگر در اتاق دیگر مشغول شادی وسر وصدا هستند وما حوصله نداریم ،زودتر بلند شویم برای قدم زدن برویم بیرون ولی سر آنها داد نزنیم ونخواهیم که خفه شوند!ورعایت دیگران را بکنند!
امروز قرار است چهارشنبه سوری باشد نه روز حمله داعش که همه بدویم تا شب نشده در خانه باشیم تا مبادا توسط سایر همشهریان خود مورد حمله قرار بگیریم !چون آنها از ترسیدن ما خوشحال میشوند!چقدر تلخ وبد شده است ذائقه ما برای پیدا کردن موضوع خندیدن!!
ما نیازمند احترام وتکریم شادی وبازی هستیم.
لطفا ازخانه وکار و آپارتمان و شهر خود شروع کنیم تا از ترس غربت بیش از این جامعه ما سرد نشده است.
به امید جمع شدن ما دور آتشهایی که گرما بخش جمع محله ما بود وهیچ ترقه ودینامیتی هم در کار نبود.
ما ملت بزرگی بوده وهستیم واگر اراده کنیم دوباره گرم خواهیم شد.
سهیل رضایی،
محقق در آئین واسطوره و تاثیر آن برتحلیل روان انسان


امسال هم مثل هر سال، بجز پارسال، چهارشنبه سوریم تو خونه با تلویزیون و نوشتن و خانه تکانی و دوستان تازمون تلگرام و اینستا گذشت...
دیگه مثل قبل حتی شوق بیرون رفتن و شریک شدن با روح جمعی رو هم ندارم. راحت ترم انفجارهای گاه و بیگاه خیابون رو بهانه کنم تا چهارشنبه سوری، شب چهارشنبه ای باشد، مثل همه شب چهارشنبه ها...

رویتان سرخ و دلتان گرم و زندگیتان سبز